جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵ - ۱۸:۱۰
۰ نفر

دکتر همایون همتی: نیایش و انواع آن از دیدگاه دین پژوهی معاصر در ذیل عنوان «تجربه دینی» و انواع آن با خصوصیات پدیده‌شناسانه و روان شناختی و پیامدهای فلسفی- کلامی‌اش به گستردگی مورد بحث قرار گرفته است.

 ناگفته پیداست که توصیف ابعاد نیایش در گنجایی یک نوشتار کوتاه نیست، بلکه باید کتاب‌ها نوشت تا بتوان به تفصیل در این باب سخن راند. این نوشتار تنها مدخلی است بر تأملات پسین که امید است به مدد پروردگار توفیق تقریر یا تحریر آن ناگفته‌ها نصیب شود. یارب دعای خسته دلان مستجاب کن.

***

اگر نیایش را گونه‌ای «تجربه دینی» (religiousexperience) بدانیم، که باید گفت چنین است، آن گاه می‌توان بحث از نیایش، ماهیت، اقسام، ویژگی‌ها، منزلت شناختاری و شأن معرفتی آن و نسبت آن با باورهای دینی، ارزش‌ها، زندگی دینی و دیگر مباحث همبسته با آن را یکی از ارکان اصلی دانش «فلسفه دین» و نیز دانش «الهیات نوین» به شمار آورد. در این صورت دامنه بحث چنان فراخ خواهد شد که به یک مقاله، رساله یا کتاب نیز نمی‌توان لُبّ مقصود را باز گفت.

هرچند که ادب زیبا و غنی پارسی سرشار از گوهرهای ارجمند اسرار عبادت و خدا آگاهی است، ولی امروز نگرش‌های نوینی از سوی روان شناسان، انسان‌شناسان، متکلمان معاصر، فیلسوفان دین و عرفان‌پژوهان نامدار به این مقوله زیبا و دیرپای فرهنگ بشری شده که ابعاد جدیدی از حقیقت دعا و عبادت و پیوند استوار آن با جان آدمی را آشکار ساخته است.

بحث از نیایش و شیوه‌های آن، امروزه نه تنها در دانش «فلسفه دین» که در «روان‌شناسی دین» نیز از رونقی به‌سزا برخوردار است(۱).

امروز سخن از تحذیرگری دین و یا غفلت زدایی دعا و دینداری و دین گرایی را حاصل عقده‌مندی بشر دانستن، سخنی بی‌خریدار و متاعی بی مشتری است. این سخنان شاید در قرن نوزدهم، اندیشه‌هایی مترقی، انقلابی یا علمی به شمار می‌رفت، ولی امروزه مشت فریب‌کاران دغل‌باز گشوده شده و این کالاها در بازار خرد، اعتباری ندارند.

دین‌پژوهان بزرگ عصر ما دیری است که دروغ و دغل این سخنان رسوا و فریبکارانه و عوامانه را بر آفتاب افکنده‌اند. خطاهای بی شمار مارکس، دورکیم، فروید، فویر باخ، ملحدان و شکاکانِ به حاشیه رانده شده برملا شده و چنان از سوی اندیشمندان دین‌پژوه جدید تیپا خورده‌اند که بعید است دیگر بار در عرصه دانش و بینش سر بر کنند.

نیاز آدمی به‌دین، خداگرایی، پرستش و معنویت با تحلیل‌های عالمانه مورد تصدیق و اعتراف روان‌شناسان دین قرار گرفته است. ابراهام مزلو از نیازهای معنوی و خود شکوفایی (self-actualization) و تجربه‌های اوج (peak-experiences) و انگیزش رفتار معنوی در بشر سخن می گوید و ده‌ها و صدها اندیشمند دیگر همچون اریک فروم، آلپورت، کارن هورنای، ویلیام جیمز، ویکتور فرانکل، هیوستون اسمیت، و فیلسوفان و سنت‌گرایانی همچون گنون، مارکوپالیس، مارتین لینگز و هاکسلی در باب اصیل بودن نیازهای معنوی بشر و ریشه‌دار بودن دغدغه‌های معنوی، الهی و عرفانی او سخن‌های بدیع، لطیف و خردمندانه گفته‌اند.

در آغاز ظهور و تأسیس رشته دین‌پژوهی بیشتر مسایلی همچون «خاستگاه دین» مطرح بود که پوزیتیویست‌ها و نیز تکامل‌گرایان داروینی و پاره‌ای ملحدان فیلسوف یا جامعه‌شناس درباره آن اظهار نظر کردند.

ولی پس از رسیدن به مرحله استقرار دانش دین‌شناسی، بحث از وجود خدا، منشأ پیدایش دین، یا تحقیق درباره مناسک دینی (rites) جای خود را به مباحثی درباره عقلانیت دین و باورهای دینی، زبان دینی، تجربه دینی، ماهیت و گوهردین، تفسیر ایمان، تعدّد ادیان و بحث‌هایی از این دست داد که البته با سیر تحول دانش ادیان و افزایش داده‌ها، برخی مباحث برجسته‌تر می‌شد یا گاهی بحث‌های نوینی بر بحث‌های کهن افزوده می‌شد.

در پرتو یافته‌های باستان‌شناسان و مردم‌شناسان و پژوهش‌های میدانی و تجربی جامعه شناسان و روان‌شناسان، امروزه نقش ساختاری و جدایی‌ناپذیر دین در شخصیت و زندگی بشر بیش از گذشته آشکار گردیده است.

شور دینی، مبتنی بر شعور دینی است و شعور دینی بُعدی اصیل و ریشه‌دار در وجود آدمی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

غیر از فیلسوفان وجودی مثل کی‌یرکگارد، یاسپرس، اونامونو، گابریل مارسل، متألهانی که رویکردی وجودی به دین دارند، به‌ویژه کسانی مانند پل تیلیخ و رودولف بولتمان و نیز پدیده‌شناسان دین همچون شلایرماخر، فاندرلیو، رودولف اُتّو، میرچاالیاده، بِرِده کریستنسن، ژوزف بلیکر و ده‌ها متکلم و فیلسوف نام آور دیگر، به‌صراحت، بر اصیل بودن حس پرستش و دین ورزی آدمی مُهر تأیید نهاده‌اند.

بدین‌سان نیایش بخشی از ساختار وجود آدمی است. همین یافت مستقیم حضوری است که او را به نیایش و تضرّع در آستان حق فرامی‌خواند. نیایش در عمق جان او ریشه دارد، نه این که حاصل ترس و جهل او در برابر سیل و طوفان و زلزله و بلایای طبیعی باشد.

متکلمان، عارفان و پدیده‌شناسانی مثل شلایر ماخر، و به‌ویژه اُتّو، نیایش و میل پرستش در آدمی را زاییده شعور به «مخلوقیت»(feeling of creaturedness) او می‌دانند. آن جا که آدمی در می‌یابد موجودی است مخلوق، و الوهیتی در کار است که خود را به گونه‌های مختلف جلوه گر می‌سازد، میل به ارتباط و عطش رسیدن و وصول به آن «مطلقاً دیگر» (the wholly other) یا «نومنیوس» در او بیدار می‌شود(۲).

وقتی که اخگر مقدس رجوع به اصل در آدمی شعله‌ور شد، آرام و قرار را از او می‌گیرد و دردمندانه به نیایش با خدا رو می‌آورد و «روزگار وصل خویش» را باز می‌جوید.

پس دعا زاییده معرفت است و نفی استغنا از آدمی. این جا است که حاجت‌خواهی، عرض نیاز، درک ذلّت و حقارت خودواظهارندامت ازکجروی‌ها از مضامین اصلی و همیشگی دعاها در همه ادیان است؛ خواه در گزین‌گویه‌های بودا و زرتشت در سوتره‌ها و گاتاها باشد، خواه در مصایب ایوب و نوشته‌های پولس قدیس، اعترافات سنت اگوستین، فغان نامه گریگوار، سرودهای گورونانک، مناجات نامه‌های عارفان مسلمان همچون خواجه عبدالله انصاری، ابوسعید ابوالخیر، جامی، عطار، مولانا، سنایی و دیگران باشد.

دقت در مضامین دعاها، به ویژه دعاهای اسلامی، این را بدون تعصب و مبالغه می‌گویم، عمق عرفانی، معرفتی، اعتقادی، تربیتی و روح‌پروری و آگاهی بخشی آنهارا نشان می‌دهد؛ دعاهایی که یکسره عرفان و حکمت و باورزایی و خداجویی و معاداندیشی‌اند؛ به ویژه در ادبیات دعایی اسلام، بیان رنج و غربت آدمی هم هست، بیان دلتنگی او، دورافتادن و مهجور ماندن از حضرت دوست و از رفیق اعلی.

کوتاه سخن آن که نیایش مراتبی دارد که از درخواست حلّ مشکلات و رفع نیازهای مادی و دنیوی آغاز می‌شود و سپس اوج می‌گیرد و به حاجات روحی می‌رسد. درخواست قرب و وصل و فنا، طلب دیدار، نه دینار.

مجالست با دوستان خداوند، تأمل در اسرار هستی و مبدأ و معاد، نیل به بلندای مقام شهود و حقایق را به عیان دیدن و فراتر از لفظ و شرح و عبارت رفتن، روح آدمی را به انگیزش و تموج درمی‌آورد.

فراتر از این حالات نیز مقاماتی است که حاصل نیایش و خلوص بندگی است و لفظ و عبارت آن را برنمی‌تابد و به گفته خواجه نصیرالدین طوسی در شرح نمط نهم کتاب «اشارات» ابن سینا: «فَاِنّما لا یُفَهِّمُها الحدیث و لا تُشَرِّحُها الّعِبارَهُ وَ لا یَکشِفُ المَقالُ عَنها غَیرَ خَیالٍ» ؛ یعنی این مسایل به گفت و شنود قابل فهم نیست و سخن و عبارت و شرح و بسط نمی‌تواند نقاب از رخسار این حقایق برگیرد و تنها می‌توان به خیالی، شبح آلود و مبهم دست یافت. 

در نیایش احوالی پدید می‌آید که فیلسوفان دین امروز آن را «تجربه دینی» می‌نامند؛ ‌ یعنی که آدمی با جان خود اموری را می‌یابد که به  ذهنش خطور نکرده است.

مواجهه وجودی با حقایقی پنهان و دور از دسترس حواسّ و برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم و فراتر از تمامی آنچه که خوانده و شنیده است. انتقال این احوال و بازگفت این اسرار امکان‌پذیر نیست.

باید مرد راه بود و صادقانه گام در طریق سلوک نهاد و به آستان حقیقت رسید. به همین سبب خواجه نصیر در ادامه سخنش علاقه‌مندان را دعوت به سلوک می‌کند: «وَ مَن اَحبَّ أن یَتعَرفَّها فَلیَتَدَّرج إلی أن یَصیرَ مِن أهلِ المُشاهَدَهِ دوُنَ المُشافَههِ وَ مِنَ الواصِلینَ إلَی العَینِ دوُنَ السّامِعینَ لِلأثر»؛یعنی هرکسی دوست دارد رمزی از این حقایق بداند، باید گام به گام و پله‌پله سلوک کند تا خود از اهل شهود شود و حقایق رابه عیان و دیده جان ببیند، نه این که تنها به خوانش و روایت این احوال یا شنیدن و بازگویی آنها بسنده کند.

پاکی و طهارت کامل، در ظاهر و باطن وجود، شرط مهم طیّ این راه است که سلوک کاری دشوار است. بوعلی در «اشارات» خوش گفته است که: «جَلَّ جَنابُ الحَقّ عَن أن یَکوُنَ شَریعَهً لِکُلِّ واردٍ، أو یَطلِّعَ عَلَیهِ أحد إلاّ واحد بعدَ واحدٍ»؛ یعنی آستان حق بسی والاتر از آن است که همچون چشمه‌ای در دسترس باشد تا هر رهگذری بتواند از آن آب برگیرد، مگر بندگان و خاصّان راه پیموده و طالبان صادق و سالکان راستین که قطع مراحل کرده و به این چشمه وصال بار یافته‌اند، آنان نیز یگانه‌های روزگارند که یکان یکان به این مرحله می‌رسند نه گروها گروه.

پس باید پاک شد تا به شهود رسید و نیایش، دعا، عبادت، مناجات، ذکر حق، رکوع و سجود، نماز عاشقانه، بندگی مخلصانه، همه و همه، کلید در این گنج شایگان و نعمت بی‌زوالند.

قصه همین است که نقش سرنوشت  ساز نیایش و بندگی در پاک سازی روح و صفا بخشی جان فراموشمان نشود. «غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد!» وگرنه جمال دوست بی پرده و نقاب است.

هرچند که ما را به کنه ذات او راهی نیست، اما نومید نباید بود که خود ما را خوانده است و به دیده اهل معنا رخ نهفتن نیز برای شعله‌ور ساختن آتش طلب در ماست:

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای
هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهد
پرده بر دار ای که خلقی در گمان افکنده‌ای

و این همان «دیالکتیک وجودی نظریه تجلّی» است که در حکمت و عرفان اسلامی در موضوع رابطه انسان و خدا و تجلی خدا بر بشر مطرح شده است. رابطه وجودی دو سویه که تنها به یک سو که عین بی‌سویی است، قائم و متکی است. حاصل سخن آنکه نیایش یک رابطه وجودی دوسویه است که در نهایت به حاکمیت و احاطه تام و تمام یکسو می‌انجامد و بنده، خود را سراپا عین فقر و احتیاج به حق می‌یابد.

نیایش دارای ابعاد وجودی و حقیقتی ریشه‌دار در هستی آدمی است و بنابراین پدیده‌ای مقطعی، روبنایی، سطحی و گذرا نیست، بلکه امری ساختاری و سرشتین است که در ساخت واقعیت بشری مدخلیت دارد و به همین سبب ماندگار و پایدار و جدایی‌ناپذیر از روح آدمی است.

نیایش به‌معنای بی‌اقدامی، خزیدن به گوشه انزوا و تسلیم و عزلت نیست، بلکه جانمایه نشاط و تلاش و کوشش و شجاعت است که اتصال جان با حق، ذاتاً شجاعت‌زا و امیدبخش و نشاط‌آور است. به همین دلیل است که عارفان واقعی شجاع ترین و شادترین افرادند.

پی نوشت‌ها:

۱. برای نمونه نگاه کنیدبه:
The concept of worship evelyn underhill London 1936
۲. مفهوم امرقدسی،رودولف اتو،ترجمه همایون همتی،انتشارات نقش جهان۱۳۸

کد خبر 5851

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز